پسر به دختر گفت: دوستم داري؟!
اشک ازچشماي دخترجاري شد ، مي خواست بره که پسر دستشو گرفت و اشکاشو پاک کرد و گفت:
اگه دوستم نداري اشکال نداره مهم اينکه من دوستت دارم و طاقت ديدن اشکاتو ندارم...
دختر سرشو پايين انداخت و گفت : ميدوني چيه؟ من دوستت ندارم. من ... من بدجوري عاشقت شدم. پسر دستاي دخترو رها کرد و با قيافه اي غمگين از دختر جدا شد. دخترفرياد زد: مگه دوستم نداري ؟؟! پس چرا داري ميري؟
پسرجواب داد: چون دوستت دارم مي خوام تنهات بذارم
اشک ازچشماي دخترجاري شد ، مي خواست بره که پسر دستشو گرفت و اشکاشو پاک کرد و گفت:
اگه دوستم نداري اشکال نداره مهم اينکه من دوستت دارم و طاقت ديدن اشکاتو ندارم...
دختر سرشو پايين انداخت و گفت : ميدوني چيه؟ من دوستت ندارم. من ... من بدجوري عاشقت شدم. پسر دستاي دخترو رها کرد و با قيافه اي غمگين از دختر جدا شد. دخترفرياد زد: مگه دوستم نداري ؟؟! پس چرا داري ميري؟
پسرجواب داد: چون دوستت دارم مي خوام تنهات بذارم
نظرات شما عزیزان: